در میان دانشجویان معماری این تفکر رایج است که بنا به کاربری بناها، می توان آنها را در دو قالب کلی طرح های با اهمیت عملکردی و یا فرمی شناسایی کرد. در این میان طرحهایی مانند مجموعههای فرهنگی را به عنوان طرحهای فرمیای که نیازمند ایدهپردازی در فرم، پلان و ... هستند معرفی میکنند. این رویکرد را امروزه میتوان در طراحی مساجد نیز مشاهده کرد. مساجدی با نقش همزمان فرهنگسرا یا مجتمع فرهنگی!
در مجموعۀ فرهنگی امام رضا(ع)، معمار چنین نگاهی در رویکرد طراحی خود داشته است. سعید رضا بریری در مصاحبهاش با سایت تبیان اجرای چنین پروژهیی، که نه فقط مسجد باشد و نه فرهنگسرا، بلکه ترکیبی از آن دو باشد، را در سطح شهر مفید دانسته و هدف خود را نزدیک کردن دو نسل از مردم که برخی با مساجد و برخی دیگر با فرهنگسراها انس بیشتری دارند، معرفی میکند. همچنین معمار با وجود اذعان به این مطلب که زمینه و بافت باید در طرح گنجانده شوند، از اعتقاد به الگوهای ساخت مساجد مدرن صحبت کرده است و ایدۀ وحدت در شکل انگشتان گره خوردۀ دست را به عنوان ایدۀ فرمی خود معرفی میکند.
اما مسئلۀ اصلی اینجاست که آیا در بافت جدید شهرها، یعنی جایی که کمتر اثری از بناهای تاریخی باقی مانده، باید مساجد را با ایده پردازی و روشهای فرمی جدید طراحی کرد؟ و تنها در مواقعی که بافت پیشینهای تاریخی دارد، با کمک الگوهای تاریخی به ایدهپردازی پرداخت؟ یا اینکه طرح، باید، در هر بافتی برخاسته از زمینههای تاریخی و فرهنگی باشد، زمینههایی که امروزه کمتر میتوان آنها را در بافت شهرها مشاهده کرد.
سوالی که لازم است از معمار پرسیده شود، این است که اگر برخورد فرمی برای طراحی مساجد مناسب است، چرا چنین طرحهایی برای فهمیده شدن نیازمند توضیحات معمارهایشان هستند؟ آیا این وظیفۀ مردم است که ذهن معمار را بخوانند؟ و یا این وظیفۀ معمارهاست تا بر اساس ذهنیت مردم از هویتهای ملی و مذهبیشان طراحی کنند؟ آیا حاصل این اتفاق این نیست که به جای حضور پررنگتر مساجد در شهرها، کمکم با شکلها و الکوهای متنوعشان، در ماهیت مجتمع های فرهنگی-مذهبی رنگ ببازند؟